ای خواهر ایشالله بحق ابوالفضل عباس خدا دستشو بگیره یاد خودم افتادم دقیقا ۱۶سالم بود همسرم۲۰سالش،همو خیلی میخواستیم خیلیییی،همسرمم مادرش جدا شده بود
میرفت کمک ی بنا کارگری میکرد ولی خیلیییی زحمت کشید خیلی اومد با همون بچگیش مادرش خواستگاری پدرم گفت نه
هیچی نداشت فقط ی موتور،،
من باهاش موندم کمکش پولاشو جمع کردم روزی هزار بار برای موفقیتش دعا میکردم چون از ته دلش زحمت میکشید
پدرم از چند نفر خیلی تعریف شو شنیده بود خیالش راحت شده بود دیگه خونه ماشین مهم نبود براش ولی همسرم از زحمت کشیش از کمک خدا
زمین خرید ماشین خرید تو شرکت گازم رفت سرکار
الهی خدا دست همه رو بگیره الآنم دارم دخترشو خواب میکنم ،خیلیسخت گذشت ولی ارزششو داشت