شاید خیلیاتون تاپیکهای منو دیده باشید۔
من یک زنم که بتازگی همسرم رو از دست دادم
همسرم بیمارشد،هر دعایی بلد بودیم خوندیم،گوسفند کشتیم،کلی نذر و نیاز کردیم، همه فامیل باهم دعا میکردن،اما
نشد ۔نشد و نشد و از بین ما رفت۔
وقتی رفت بیشتر به این فکر میکردم که کمتر دعا کردم کمتر از ائمه خواستم که شفا بهش بدن۔کمتر نذر و نیاز کردم،ولی بعد هفت ماه به این نتیجه رسیدم
خانم ها
شوهرم عمرش بدنیا نبود،تقدیر خدا این بود که از پیش من بره و من تنهایی پسرم رو بزرگ کنم و به رشد و تعالی برسم۔،از بیماری ها نترسید همه اتفاقات که برامون میفته از جانب خداست۔چه بد و چه خوب،باید دوست داشته باشیم هر چیزی رو که از جانب خدا برامون مقدر شده۔حرفی که همسرم موقع فهمیدن بیماریش گفت این بود که خدا بهم این بیماری رو داده و من هیچ اقدام اشتباهی انجام ندادم که باعث تشدید بیماری بشه۔راست میگفت همیشه ورزش میکرد وب تناسب اندامش اهمیت میداد و تغذیه خیلی براش مهم بود۔اما خدا این داستان رو برای زندگیش در نظر گرفته بود۔بیمارستانها پراز مریضن مگه اون مریضا دل ندارن یا کافرن۔
باید شاکر بود بخاطرهمه داده های خدا به زندگیمون۔شاید سرطان اسمش ترسناک باشه اما یه نوع رنجه که خدا توان تحمل اون رنج رو تو هر انسانی که مبتلا میشه دیده۔
دنیا محل گذره هر کسی بارش سبکتر عبورش راحتتر