وای عذاب وجدان گرفتم دارم میمیرم
من چون از زایمان میترسم به نامزدم گفتم که من مشکل دارم و کلی گریه کردم که باور کنه و اینا سه ساعت داشت بم دلداری میداد که اشکال نداره فدا سرت درمان میشه من پیشتم
میگفت بابا همه ک نباید ی توله تو زندگیشون باشه که (عاشق بچس)
دقیق ۲ هفته پیشش بچه دخترعموم دیده بود میگفت همون ۱ سال اول باید بچه بیاریم بعد من میگفتم باعث سردیمون میشه میگفت ن بابا بچه زندگیو شیرین تر میکنه
بعد حالا میگفت ن بابا بچه گند میزنه ب زندگی دو نفره😔تابلو بود داشت حرف مفت میزد
وااای الان دارم میمیرم از عذاب وجدان
ولی اصلا بهتر که دیگه هی نخاد بگه بچه بیاریم که من درد زایمان رو بخام تحمل کنم
خودم حس میکنم کار بدی کردم
به نظرتون اون الان با این حرفم ناراحت که نشده؟
یعنی بغض کرده بودا بعد الکی لبخند زده بود اخرشم نمیتونست تحمل کنه گفت مامانم زنگ زد گفت بیا بریم خرید گفتم کی زنگ زد.؟ گفت تو که دستشویی بودی (من اصلا دستشویی نرفتم تو تایمی ک باهاش حرف زدم کلا قاطی کرده بود زود رفت خونه
گفته تو همین چند روزه باید بریم دکتر
چه گلی به سرم بریزم؟؟
وای بفهمه دروغ گفتم شر میکنه بدبخت میشم