خودم بگم
ما رفتیم جاتون خالی رستوران باکلاس شهر مادربزرگمم بردیم
بعد غذا چلو گوشت سفارش دادیم
مادربزرگم گفت چقدر شد قیمتش بابام گفت
اونم بلند گفت چه خبررره مگه میومدی خونه خودمون براتون درست میکردم همه برگشتن سمتمون😦
قبلش تنقلات و بستنی خورده بودیم سیر بودیم
دیگه شام خیلی کم خوردیم
مادربزرگم هی بلند بلند میگفت بخورین حیفه😨 گرون حساب کردن باز همه هی نیگا نیگا بهمون میخندیدن😖
آخرش که بلند داد زد پسر جون وردار چندتا ظرف یه بار مصرف بیار اینا همه رو حیف میل کردن😰😰 هرچی گفتیم ول کن ول نمیکرد همه خالی کرد دوباره داد زد پسر جون یک زحمت بکش پلاستیک بیار 🫠 ما گفتیم بسه دیگه
وقتی آورد میگه خودت نمیدونی باید پلاستیک بیاری من باید هی صدات کنم🤣 انگار بچه خودشه 🤣
بماند صد بار چنگال انداخت زمین با پاش میداد زیر میز 😁 ولی یادش بخیر خیلی خوش گذشت تا مدت ها یادآوری میکردیم میخندیدیم
اونجا تو رستوران
قیافه پسره بیچاره😟
مادربزرگم😏
بقیمون🥴🥺🥹😓😰😁🤪😒
میزای کناری🤣🤣🤣🤣
مرتب میگفت مگه چیه
مگه چی گفتم 😅