نمیدونم پسر خودم شب ها بلند میشد یهو جیغ و گریه من قرآن گذاشتم خوب شد
الان هم ۱۰ سالش یه ماه خونه ی مامانم موندیم همش صبح ها میگفت دای نمیزاره من بخوابم بهم لگد میزنه من مطمئن بودم داداشم نمیاد اتاق ما باز ازش پرسیدم گفت نه من چیکارش دارم به پسرم نگفتم گفتم اره دای باهات شوخی میکنه الان اومدیم خونه ی خودمون خداروشکر دیکه چیزی نمیگه گوش شیطون کر از سرش افتاده