خسته شدم
هروقت خانوادش میان خونمون جلوشون جوگیر میشه یه لوستر سقفی بود که با هم نصبش کردیم همش جلوی اونا میگه من نصبش کردم هی میگم پس من کمکت نکردم میگه نه اصلش رو خودم انجام دادم هی میگم منم خیلی کمک کردم میگه نه...به جای اینکه تعریف کنه...من دلم میخواست مرد زندگیم همیشه همه چیز رو باهم بدونه از ما استفاده کنه از با هم بودن بگه...ولی متاسفانه همسرم همیشه منو حذف میکنه...گوش درد گرفته بود کلی کمکش کردم براش وقت دکتر گرفتم توقعی نداشتم به خدا ولی توی جمع یه بار نگفت زنم برام وقت گرفت رفتیم همش گفت خودم خودم خودم...
یه مسافرت مشهد با هم رفتیم بدون خانوادش بعد از مدت ها،یه بار پیششون نگفت بهمون خیلی خوش گذشت...
به خدا اشکم درمیاد وقتی مینویسم...
دخترم یک سالشه بغل هیچکس نمیره جز خودم هروقت بغل خانوادش نمیره گریه میکنه شوهرم میگه دیوونه شده همش میگم به دخترمون اینجوری نگو توهین نکن بقیه هم توهین میکنن خوشم نمیاد...ولی همیشه میگه...اونام راحت توهین میکنن بهش...منم فقط میگم دخترم خیلی هم ناز و خوبه...
به خدا منزوی شدم از بس رفتار شوهرم توی جمع درست نیست...دیگه دوس ندارم جایی برم