دقیقا این رو من داشتم
اوایل اینجوری خودم رو توجیح میکردم که خب هنوز اون عاشق من نشده به خاطر همین اینجوری میکنه، با وجود عذابی که من میکشدیم ولی سکوت کردم
خیلی وقت گذشت (10 یا 11 ماه) بهش گفتم تو با بقیه دخترا اینجوری هستی و حرف میزنی، برگشت برای اولین بار به من حرف بد زد 😐 گفت دیونه نمیتونم حرف بزنم؟ منم دیگه گفتم چرا حرف بزن، فقط من و بیشتر از اونا بخواه، دیگه بعد از چند وقت دیگه (1 تا 2 ماه) بهم گفت با یکی رابطه داره، دیگه منم رفتم، 5 ماه بعدش برگشتم ببینم حالش چطوره (داستانش طولانیه خلاصه پیشش موندم و دیگه دوست دختر نداشت) همینجوری باهاش حرف میزدم و بودم تا این که یک روز دوباره برگشت جلو چشم من به یگی گفت عشقم و همسرم و رهبر قلبم و.... ،خلاصه که نتونستم تحمل بکنم و دوباره رابطمون قطع شد
دیگه من درمورد حرف زدن و گرم گرفتن اون با دخترا عادت کرده بودم هرچند که هربار مثل تیری میمونه که میخوره به قلب آدم ولی سکوت کردم، این که ابراز علاقه اینجوری کرد دیگه خیلی زیاد بود، نتونستم تحمل بکنم
این رو بگم که البته بهترین دوست هم بودیم، هیچ وقت دوست پسر، دوست دختر نبودیم
این تجربه من بود، تو گزینه هات هم این نبود که برام مهمه ولی سکوت میکنم😅