من ب اجبار خانواده چادر میپوشیدم ولی اخرا دیگ خسته شده بودم میرفتم بیرون در میوردم ی روز مامانم تعقیبم کرد دیدتم
بعد اون روز نشستم منطقی باهاش حرف زدم اینم بگم 18سالمه امسال میرم دانشگا
گفت تا وقتی خونه مایی اختیارت دست ماست وقتی ازدواج کردی اختیارت دست شوهرت دیگ به ما ربطی نداره
من سگم؟
شاید سگم ک الان قلادم دست خانوادمه بعدش شوهرم
گفتم من دیگه نمیپوشم اونام گفتن کلاس زبان دانشگا هیجا حق نداری بری پول تو جیبی نداری منی که درسام انقدر خوب بود اخر باید ازدواج کنم نگین بخون برو شهر دیگ مطمئنم نمیزارن
گوشی واست نمیخریم شاید همین لپ تابمم بگیرن
خیلی بدبختم
همه دخترا هرچی دوست دارن میپوشن ولی من بدبخت....
حرفای بابامو یادم نمیره...
گفت ما که نمیتونیم بزنیمت با یکی ازدواج کنی انقدر بزنت تا به حرفش گوش کنی...
باورم نمیشه