امشب میخوام بعد از تقریبا سه ماخ خاطره ی زایمانم رو بگم اول از همه این رو بگم که هرکسی شرایط خاص خودش رو داره و باید زایمانش باتوجه به بدن ش باشه من 23ساله بودم وتقریبا دوسال بود ازدواج کرده بودم دلمون میرفت واسه بچه به خاطر همین وداشتن شرایطش تصمیم گرفتیم بچه دار شیم باهم سفر کربلا و مشهد رفتیم و از معصومین خواستیم کمکمون کنن که خدا بهمون فرشته کوچولو بده تقریبا سه ماه اقدام بودم خیلی استرس داشتم که نکنه مشکل داشته باشیم ما خیلی به قمر درعقرب حساس بودیم به خاطر همین دوماه اول باردار نشدم فروردین که شد وقتی پریود شدم خیلیییی تو ذوقم خورد وقتی که دوباره شروع کردم نماز خوندن از حضرت علی خواستم که روز تولدش موعدم میشه جواب آزمایشم مثبت بشه و دیگه پریود نشم اون ماه فهمیدیم مادربزرگم سرطان داره به شوهرم گفتم من اصلا شرایط روحی ش رو ندارم فعلا بیخیال شیم من آمادگی شو ندارم قرار شد از ماه بعد دیگه جلوگیری داشته باشیم نزدیک موعدم شد سینه هام به شدت درد میکرد و حالت های پریود شدن رو داشتم فک میکردم هر لحظه شدم از دلدرد شبا از خواب بیدار میشدم اصلا فکر نمیکردم حالت های بارداریه موعدم شد اومد نی نی سایت توی یکی از تاپیکا علایم خودم رو دیدم که باردار بوده یواشکی رفتم آزمایش دادم بعد از کلاس دانشگاهم رفتم جواب ش رو گرفتم باورم نمیشد مثبت بود انشالله قسمت همه ی منتظرا بشه احساسی رو اون روز تجربه کردم که تو عمرم نکرده بودم تو دنیا هیچ چیز به اندازه ی اون خبر شادم نکرده بود از قبل یه جعبه آماده کرده بودم که خبر اومدن نی نی رو با اون به شوهرم بدم سر راه کیک خریدم رفتم خونه رو مرتب کردم میز چیدم دوربین کار گذاشتم شوهرم از در تو اومد فکر کرد به مناسبت روز پدر جشن گرفتم وقتی کادوش رو باز کرد