کسی رو ندارم تا باهاش درباره این موضوع صحبت کنم. از کجا بگم مادرم خیلی شکاکه.من با مادرم زندگی میکنم. من دختری ام که نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خیلی از کار ها که دوست هام میکنن و نمیکنم سعی میکنم رفتار نا شایسته نداشته باشم در هر زمینه ای. تا به حال هیچ دوست پسری نداشتم نمیگم خوبه یا نه یا آبشنی چیزیه افتخار هم نمیکنم. حتی با یه پسر به عنوان دوست پسر چت هم نکردم چه برسه به چیزای دیگه. دانشجو ام تو شهر خودمون با فاصله ۱۰ دقیقه از خونمون سر جلسه امتحان بودم جواب ندادم مامانم به خاله هام و... زنگ زد که من رفتم دانشگاه و جواب ندادم اون ها خدا روشکر خواهر شکاک مریضشون و خوب میشناسن کل فامیل سر من قسم میخورن بعد وقتی گوشی رو بعد از کلی زنگ بعد امتحان جواب دا میگه من از کجا بدونم دانشگاهی🥲 آخه اینو به کسی میگن که لااقل یه دفعه کار خطایی کرده یه دفعه مچشو گرفتن.
هیچ جا نمیزاره برم تو خونه حبسم حتی خونه پدر بزرگ مادر بزرگ میگه چرا چی تو گوش شوهر خاله ات گفتی خندیدی!
بعد از چندین چند ماه رفتم یه مسافرت با خاله ام و اینا اون نبود هزار بار اشک منو در آورد سعی می کردم گریه نکنم یه وقت تو جمع هی میگفت عکس دسته جمعی بفرست ببینم کیا هستن آخه مگه با دوست پسرم آمدم شمال این مرحله برای من تا آخر عمر قفله... در کل اون، همه رو خراااب میدونه بجز خودش یه فکرایی دارم چون دیگه نمیکشم...