با خواهر شوهرم قهرم.با خانواده شوهر رفتم مشهد😑شب اخر ک رفتم اتاق وسایلمو جمع کنم رفتم ک اتاق خواهرشوهرم چراغ خاموش کرد بعد به شوهرم گفتم از حال روشن کرد .دختره باز خاموش کرد هیجی نگفتم اومدم حال ک برم حرم از اقا خداحافظی کنم .شوهرمرفت پایین از ماشین وسایل بیاره .پدرشوهرم رف اتاق خواهرشوهرم صداشو برد بالا ک الاغ چراغ روشن میکنه نمیفهمه بچه خوابه نفهمه تو بیرون عینک افتابی میزنه نمیتونه تو تاریکی جمع کنه !خیلی ناراحت شدم پدرشوهرم گف ک همتون وسایل جمع میکنین فردا صبح راه میفتیم باید وسایل جمع بشه .باز صداشو برد بالا .بعد شوهرم اومد دید گرفته ام .قضیه رو ک بهش گفتم با خواهرش حرف نزد .خواهرش ی رفتاری میکرد ک من نفهمم داداشش باهاش نمیحرفه .الان دو هفته از اون قضیه میگذره خواهر شوهرم رو ندیدم شهرامون فرق داره ...