دوستان میشه خواهرانه کمکم کنید راهنماییم کنید
منم شوهرم دوساله ازدواج کردیم و تا حالا فرصت نشده تنهایی بریم مسافرت رفتیم اما خب تنهایی نبوده همیشه خانواده بودن
حالا برای شوهرم کاری پیش اومده یه شهر دیگه کارش یک روزه است
اصرار میکنه ک بیا باهم بریم چند روزم بمونیم اونجام جایی برای موندن نداریم
یه چند نفر از فامیلای شوهرم هستن ک من دوست ندارم برم خونه اونا(جاری بدجنسم اونجاست)
مادر شوهرمم امروز گفت دو روز دیگه صبر کنید منم باهاتون بیام
اخه اونم اونجا کار داره میدونم ن فردا ن پس فردا مادر شوهرم حتما میره
شوهرمم گیر داده فردا بریم
حالا اینم هست ک اگه فردا بریم اگه بریم هتل روز بعدش مادرشوهرم میاد میگه چرا نمیومدین خونه جاریم چرا الکی پول هتل و این چیزا رو میدین مارو بزورم شده میبره اونجا
از طرفی منم امتحان آزمون استخدامی دارم تاحالا سرکار بودم این چند روز مونده ب امتحان تعطیلم میخوام بیشتر از قبل بخونم امیدی هم انچنانی به قبولیم نیس چون دوشیفت سرکار بودم تو این مدت کم هرچقدرم بخونم میدونم نمیرسم اما خب میخوام تلاشم رو بکنم
حالا یه دلم میگه برم با شوهرم گناه داره خیلی اصرار کرده و منتم رو میکشه
یه دلم میگه نرو بشین درستو بخون
تازه جاری و مادر شوهرمم هستن حالا اونا شاید بشه پیچوند اما بازم نمیدونم چیکار کنم بنظرشما برم یا بمونم
بچه ها تروخدا هم کمکم میخوام هم درد دل کردم نیاین دعوام نکنید حس میکنم الان بیان ک دعوام کنن