شیش ماه از رابطه مون میگذره خیلی بالا پایین داشتیم خیلی بحث و مشکل و این داستانا بود ولی همیشه حل میشد
تازگیا متوجه شدم ک حال روحیش زیاد خوب نیست افسردگیش خیلی بیشتر شده
امشب که زنگ زد داشتیم صحبت میکردیم یهویی بحث شد و بهم گفت چند وقتیه نه خونواده مو دوست دارم حتی نه حالم خوبه نمیدونم چی میخام نمیدونم چی شده ..حس میکنم مثل قبل نمیتونم به رابطمون به تو اهمیت بدم توجه کنم دست خودم نیست افسردگیم زیاد تر شده و حتی نمیتونم کارای خودمو بکنمو از این حرفا منم گفتم دوست داشتن کم و زیاد نمیشه این وابستگیه که ی روز میمیری واسم ی روز هیچی نیستم اول باید رابطه ای که دوست نداری و تموم کنی بعد حال خودتو خوب کنی بری پیش تراپیست بحث خونواده ت هم زمان بگذره حل میشه مقطعیه ،گفت واسه تو خیلی راحته که اینجوری میگی؟ همینقدر راحت؟گقتم من همیشه تلاشمو کردم ولی وقتی دوستم نداری نمیتونم مجبورت کنم که،دست خودتم نیست تا چند وقت پیش دوستم داشتی الان تموم شده دوست داشتنت و همین صحبتا بود و دیگه گفتم من میرم بخوابم و برو کاراتو انجام بده و خداحافظی کردیم
نظرتون و دوست دارم بدونم دوستان ،خیلی گیج و غمگینم فقط
اینکه هر آدمی دوست نداشته بشه کلا درد داره فکر کنم حق دارم