خیلی تنبله کارشو میندازه گردن بقییه هیچ کار مفیدی انجام میده وسواس فکری شددددید داره هی میگه الان یکی میمیره گریه میکنه نریم بیرون از خونه هرروزم یچیزی میزنه به سرش یروز غذا نمیخوره میگه سمیه یروز از انعکاس خودش تو آینه میترسه همیشه هم گوشه گیره و سره هر حرف کوچیکی میزنه زیر گریه خیلیم لجوجه هرکاری دلش بخواد میکنه کسیم چیزی بگه دیوونه بازی درمیاره ولی یجورایی دلم براش میسوزه گاهی وقتا میگه من خیلی بقییه رو اذیت میکنم کاش بمیرم هم خودم هم بقییه راحت بشن
نه دوسال پشت موند اما اصلا نمیتونست درس بخونه خودمم میدیدما تلاش میکرد ولی بشدت استرس میگرفت دیگه تهشم بیخیال شد دلم براش میسوزه همه دوستاش یا درس میخونن یا ازدواج کردن خیلی تنهاس 😢
وقتش پر کنه باشگاه شنا کلاس زبان تور مسافرتی کافه گردی خرید
باز وقتی دوستاش بود میرف ولی الان از خونه بیرون نمیره با ماهم نمیره مامانم که مریضه منم هرچقد اصرار میکنم قبول نمیکنه میگه با دوستات برو شنیدم به مامانم میگف با من بیرون رفتن فقط حالشو بد میکنه نمیخوام اونم مث من بشه 😢
روانپزشکا معمولا داروهارو که تجویز میکنن میگن یدوره بخوره اگه بهتر نشد یک داروی دیگه میدن بهش
وسط راه این پروسه ی درمان رو رها نکنین هیچ وقت
با نام و یاد خدا رها میشم از همه چیز فقط برای تو تلاش میکنم فقط برای تو میخوابم و میخورم و رژیم میگیرم و ورزش میکنم و زندگی میکنم برای تو...❤ دلم میخواد بفهمم شمس و جلال الدین محمد چه چیزی فهمیدن که اینطور برات زندگی کردن خدا❤