دو سه روز پیش عروسی دخترعمم بود
شمال زندگی میکنن بعد دوماه فقد نامزد بودن
اصن ی وضعی بودا
داداش عروس رقصیدنی انگار با خودش دعوا داشت
بابای عروسم قهر کرده بود نه غذا خورد نه عکس انداخت خاننده گف نوبت بابای عروسه که پاشه با رقصش بترکونه
بابای عروسم مثل ماست نشست اصلا پانشد😐😂🤦🏻♀️
مختلط بود عروسی
فرداش رفتیم پاتختی😐دقت کنید اصل موضوع اینجاس
عروس از اتاق در اومد بی بی چکو گرف دستش گفت من حاملم😐
پشمام ریخته بود😂😂
اصلا همه مهمونا رفتن تو شوک😂🤦🏻♀️