اذن دخول حتی نخوندم..
مثل همیشه اول ورودم قربون صدقهاش نرفتم
اما تا چشمم افتاد به گنبدش زبون بند شدم :)
مگه زبونم چرخید به گله؟
دلم شکست و گریه کردم فقط جلوش
اینقدر گریه کردم که بالاخره ببینه منو
نوشته هامو و قشنگترین یادگاری عمرمو انداختم توی ضریحش
باور دارم میبینه و میخونه و دلش میسوزه برام :)
کاش دل سوختنش همانا و حاجت رواشدنم همانا باشه
دعاکنید برای دل شکستهام🙂💔