من از یکی دلم خیلی خیلی شکسته بود
شب بود یخواستم بخوابم همش میومد تو ذهنم فکرش نمیذاشت بخوابم
تو ذهنم حرف میزدم میگفتم ایشالا روز خوش نبینی، ایشالا که دل خوش نداشته باشی ، ایشالا هر چی من کشیدم تو چند برابرشو بکشی، ایشالا وقتی میخندی از غصه خنده رو لبات خشک بشه ....
همینجوری داشتم میگفتم با خودم شاید نیم ساعت داشتم حرف میزدم تو ذهنم خیلی داغون بودم تا اینکه ١١ او نیم شب خوابن برد
فرداش همون آدم زنک زد بهم گفت من ساعت ١٢ نصف شب کم مونده بود زیر ماشین له بشم داشتم تصادف میکردم
یه لحظه فک کردم نکنه بخاطر آه دل من اینجوری شده. بعد با خودم فک کردم اگه نفرین حقیقت داشت هیچ انسان ظالمی الان رو کره زمین نبود. به نظرتون این اتفاقی بود یا من واقعا تأثیری داشتم رو این مسعله؟