من واقعا همسرمو دوست ندارم بخدا حتی ذره ای بهش علاقه ندارم ....چون از لحظه ای ک باهاش وارد زندگی شدم واقعا تو تک تک لحظه ها خاطرات تلخ گذاشته برام و دلمو واقعا شکسته بهم خیانت کرده ظلم کرده تحقیرم کرده شخصیتمو جلو اینو اون خرد کرده ازش بیزارم فقط چون بچه دارم موندم و ادامه میدم هیچ وقت نیست انقد ازمون طولانی مدت دور بوده ک نبودش شده عادت طوری ک خونست نمیتونه ما رو تحمل کنه خیلی دعا کردم خدا کمکش کنه بعد میگه تو دشمن اول منی ...با کنایه باهام حرف میزنه چرا خدا اینو تو سرنوشت من قرار داده پیرم کرده خدا ازش نگذره