امشب رفتیم با شوهرم سیرابی بخوریم دیدم یک مرده اومد تو گفت گشنمه هرچی بدی میخورم یارو مغازه داره گفت نه برو بیرون بعد یک پسره تنها بود صداش زد پسره رو گفت برو بگو بیاد بشینه من براش میگیرم صداش زدن اومد نشست براش یک کاسه سیرابی پرررر آوردن و با دوتا نون گذاشتن جلوش هی با قاشق بازی بازی کرد بعد دورو برشو یک نگا کرد بوش کرد نخورد یواشکی رفت بیرون پسره طفلکی اصلا موند الکی الکی یک پولی هم رفت تو پاچه ش