من حدود نه ماهه ک عقدم اول نامزد بودیم سه ماهه عقدیم همسرم با مامان باباش اومدن شهرمون خالم و شوهرخالمم اومدن قرار شد صبش بزنبم بیرون 🥺من ب مامانو خالم گفتم تو ماشین بابایی باشبد تا با همسرم تنها باشم یکسری صحبتا داشتم ک فقط رو در رو میشد بزنیم راهمون دوره
خلاصه ،وقتی رسیدیم دیدیم ماشین پدرم پشت سرمون نیست،زنگ زدیم که از این راه بیاید اون روستاعه که رسیدیم خط موبایلا رفت ما گفتیم ختما میان تا ابششار ماشینو زدیم تو باغ پارکینگه رفتبم ابشار وقتی برگشتیم پدر شوهرمو دیدیم اوند دنبالمون گف همه دنبالتونن
وای رفتم دیدم بابام عصبانی فک کرده بود محمد منو بردع شهر شون و هزار حرف جفنگ بم میگه لاس خانم میخای لاس بزنی اتیشکی ابروم کلا رفت دیگه جلو پذر شوهر مادرشوهرمم محل بم نمیده مادر شوهرم دلش برام سوخت خیلی داغونم خیلی تورو خدا دعام کنید