من باردارم چند روزه غذا نمیتونم بخورم. مادرشوهرم زنگ زده احوالپرسی میگم غذا نمیتونم بخورم میگه لابد بدمزه میپزی نمیشه خورد!!!!! در صورتیکه من دستپختم از اون خیلی بهتره اون همش دنبال سمبل کردن و کار راحته. بعد از الان به بچه من هی میگه بچم بچم. بچم باید اینو بخری براش بچم باید اونو بپوشه. اسمشو چی میزاری باید به ما بگی. میگم من جنسیتشم نمیخوام بدونم تا یه مهمونی کوچیک بگیرم. میگه چه مسخره بازیا. میترسم دنیا که بیاد توی تربیتش دخالت کنه. میگه اون دنیا بیاد من دیگه شما رو نمیخوام فقط بیاید بچمو بزارین پیشم برید
منم باردارم مادرشوهرم حتی به خودش زحمت نکشید یه زنگ بهم بزنه باز خداروشکر اینجوری بهتره که مثل مادر ...
راحتی که زنگ نمیزنه. من شوهرم خودش کارمند بیمارستانه. من همونجا میرم دکتر زنان. این هفته پیش هی میگفت چه روزی چه ساعتی میری. میخواست پاشه با من بیاد دکتر. ما قرار بود سونوی قلب شنبه بریم یعنی دیروز. برای اینکه اون نیاد چهارشنبه رفتیم. بعد که بهش گفتیم ما خودمون رفتیم ناراحت شد
اصلا شل نگیر اون به دنیا بیاد بدتر از این میکنه .چیزی درباره بچه میگه بگو اینجور مسائلی به خودم و همسرم مربوطه یا رک بگو دوست ندارم درباره بچه ی خودم حرفی چیزی باشه... میگه اینکارو بکن اینجور لباس بخر و اینا بگو هروقت به دنیا بیاد خودم چیزی لازم داشته باشه صلاح بدونم براش میخرم اصلا هم بهش لبخند نزن ... غذایی چیزی نمیتونی بخوری یا عوارض بارداری هرچی بود بهش نگو زنگ اینا میزنه چند دیقه حرف زدین بگو خستم مبخوام بخوابم یا کار دارم... والا واسه چی ساکتی و چیزی نمیگی بعضیا ساکت باشی واسه خودشون اشتباه میرن