وقتی شوهرم به ناحق با دستای محکمش چندتا زد تو گوشم که چرا بدون اجازه من از خانه میخواستی بری بیرون
مادرشوعرم و جاریم همسایمونن چند بار زنگ زدن بیا خواستگار میخواد بیاد شماهم باش شوهر آمد خانه آمدم برم گفت نه نرفتم یک ساعتی باهام بحث کرد بعد چندتا محکم زد تو گوشم من چهارماه باردارم چند ساله مجبورم کرده با خانوادم قطع ارتباط کنم یک دختر سه ساله دارم الانم حاملم حتی مسجد هم نمیذاره برم همش میگه آتیشت میزنم من نمیتونم از دخترم جدا شم وگرنه نمیموندم الان تو اتاق زیر پتو خوابیدم اونم داره قلیون میکشه تلویزیون میبینه چایی میخوره