امشب خونه مامان بزرگم همه دور هم بودیم همه فامیل بودن من که رفتم هنوز ده دقیقه هم نشده بود که عمومم شروع کرد یه موضوعی که اصلا به کسی ربطی ندارد بعد بهم چند باز پشت هم گفت مگه احمقی نفهمی که این حرف رو به فلانی گفتی بعدم هر هر شروع کرد به خنده اشکم میخواست در بیاد ولی خودم رو کنترل کردم و هیچی نگفتم فقط یه لبخند الکی زدم و با پسرم خودم رو سرگرم کردم جلو همه هم سن و سالام جلو همه کسایی که از ظایع شدن من خوش حال میشن سر یه موضوع که فقط به خودم و شوهرم ربط داره
شبهایی در زندگی ام بود که خیال میکردم تا صبح زیر انبوه رنج متلاشی خواهم شد ؛اما صبح شد...
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
من اگه بودم بلافاصله میگفتم ، درست حرف بزن لطفا حق نداری بمن توهین کنی بعدم بلند میشدم میومدم بیرون ، چرا باید جایی بمونم که بهم توهین بشه و هیچی ام نگم !
میگفتی مرد گنده احترام خودتو نگه دار و تو مسئله ای که بهت مربوط نیست دخالت نکن
انگلیسیها ضرب المثلی دارند با این مضمون : کسی که فقط لندن را دیده باشد؛ لندن را هم نمیشناسد ! منظور این است که شما باید رم، پاریس و برلین را هم ببینی تا بتوانی بگویی لندن شهر خوبی هست یا نه... «تک منبعی بودن» انسان را متعصب و خشک بار میآورد و عمق فهم او را به طرز عجیبی کاهش میدهد !
راستش این چند وقته با بابام هم مشکل دار شده چند وقت پیش به بابام که برادر بزرگش میشه همه تیکه انداخت ...
همون دیگه انقدر هیچی نگفتین هار شده ، عموی من یه بار مست کرده بود اومد زد تو سر من ، بلند شدم درجا زدم بیرون هروقتم میبینمش میگم انشالا حالت خوبه الان؟