مامانم خیلیییی براش مهمه ک درس بخونن بچه هاش.. خواهر بزرگم نخوند، چقدر سرزنشش کردن بیچاره رو، تا چندین سال همش میگفتن.. تا یع بحثی میشد، باز سرزنشاشون برا خواهرم شروع میشد.. الانم نوبت من شده.. من خوندم، خیلییی درس خوندم، ولی فقط تا دی.. بعدش دعواهای مامان و بابام شدت گرفت.. هررر روز و هررررر شب دعوا بودن.. یک بار از هم طلاق گرفتن، و دوباره برگشتن با هم دیگه .. و باز هر روز دعوا و جنجال.. 🥲
من ارادم سست شد این وسط و درس خوندن و ول کردم.. میرفتم مدرسه، ولی اصلااا نمیخوندم.. کنکورمو هم دادم با هر بدبختی ای ک بود، و میدونم ب بدترین نحو دادم. منی ک توی ازمون کیفیت بخشی استان، رتبه ی دوم رو اوردم، و تو کلاس بلا استثنا رتبه اول بودم، مطمئنم توی این کنکور حداقل ۲ درس رو منفی زدم ..
و مامانم میدونه خراب کردم .. کاملااااا باهام بد شده.. حتی براش مهم نیست شام نخورده میخوابم شبا.. روزا حالم بده، تا ظهر میخوابم و صبحونه نمیخورم.. اصلا براش مهم نیست..
توی بدترین حالمم .. و درحالیکه میدونم اگه برا سال بعد بخونم با ارامش، رتبه خوبی میارم قطعا.. ولی دیگه نمیخوام بخونم.. حالم خرابه..🥲
بهم توهین میکنه.. غذا نخوردنم براش مهم نیست.. یجوری رفتار میکنه انگار اضافیم ..دوس داره بمیرم و من هر چ زودتر ب ارزوش میرسونمش..
امیدوارم صبحی ک پا میشه و میبینه منی دیگه وجود نداره، بفهمه همش بخاطر رفتارای خودش بوده ..🙃