من وقتی بچه بودم خیلی جالب بودم خداوکیلی باید ازم فیلم کمدی میساختن😂😂
ی بار داشتیم میرفتیم بیرون ، بعد تو بزرگراه بودیم و ترافیک بود
جلومون ی اتوبوس بود که سر تا سر طراحی شده بود تا ی سیرکی رو تبلیغ کنه
پشتش که میشد نمای دید ما ، نوشته بود : سیرک بین المللی فلان
من اینو خدارو صد هزار مرتبه شکر تو دلم برا خودم خوندم 🤣
حالا چطوری خونده بودم؟ سیرک بین اَل مَلی
براشم داستان ساخته بودم که خودمو قانع کنم درست خوندممممم🤣🤣
اینطوری بود که میگفتم اَل و مَل دو نفرن
دو نفر که باهم بین مردم دعوا میکنن
اَل قرمز پوشیده مَل آبی
بعد اینطوربم بودم که ول کن بابا حوصله ندارم برم دعوا مردم رو ببینم🤣🤣
تا اینکه چند روز بعد وقتی دوباره تو ترافیک جلوی ی اتوبوس بودیم
مامانم برامون درستش رو خوند
.
.
.
این یکی هم بگم خداوکیلی خیلی خوبه😂😂 سر این تا ی ماه سوژه بودم و مامانم تا شنید ازم زنگ زد به هرکی که میتونست تعریف میکرد و اونا هررررهرررر میخندیدن🤣🤣🤣
من ۱۲ سالم بود
بعد مامانم گفت برام چایی بریز
من رفتم چایی ریختم ( تو این لیوان شیشه ای ها ) و اوردم
مامانم گفت این که خیلی سنگینه ( چایی پررنگ رو میگن سنگین )
ی نگاه بهش انداختم و بعد گفتم نه مامان میتونم بیارمش خیلی سنگین نیست🤣🤣🤣🤣
خدااا منو از رو زمین بردار وای