خاب دیدم محرم بود بعد دسته عزاداری بیرون بود داشتن زنجیر میزدن بعد ما از تو ی کوچه اومدیم دیدم عه عمم اینجا خابیده رو ی تخت بیرون توکوچه بعدش ازم خاست گفت ب نوه اش بگم ک برام ی پارچه سیاه بخره و حتما پدرش پولش رو بده و دوبار بهم تاکید داشت حتما پارچه سیاه بخره واسم پدرش پولش رو بده و حس کردم حال عمم بده چون دستاشو گردنم کرد گریه میکرد و عمم دوساله فوت شده☹️حس میکنم تعبیر داره