چشماش کاسه خون بود باور نمیشد گریه کرده باشه اولین باری بود که دیدم گریه کرده انقدر صبوره همه جور فشار روانی و عصبی تحمل کرده
کلی سختی کشیده با این سنش ولی هیچوقت اشکش رو ندیده بودم وقتی اینطور دیدمش شوک بدی بهم وارد شد
زدم زیر گریه
گفت گریه نکن من بیشتر به خاطر حرفت ناراحتم
من بهش گفته بودم به خاطر تو جلوی روی خانواه م وایستادم
میگفت بهم سرکوفت دادی
آخه اون خودش هم شر بوده من ۴ سال باهاش دوست بودم همیشه دعوا میکرد و حتی چاقو کشی کرد و رفت زندان وقتی اومد خواستگاریم گفت من قول میدم بهت که دیگه کارامو تکرار نکنم منم دیوونه وار عاشقش بودم و هستم قبول کردم ولی خانواده میگفتن نه این شره و دعوایی گفتم من میخوامش و بس
خانواده م بیخیالم شدن الان یه ساله من تهرانم یه سر به من نزدن و چی بشه که مامانم یه زنگ بزنه منم به خاطر همین اصلا دیدنشون نمیرم ازشون گذشتم به خاطر امیر پشیمون هم نیستم چون واقعا امیر مرد خیلی خوبیه حالا دلم صاف شد باهاش و قبول دارم که همه ی اشتباهات گردن منه