چند روزه خواهر شوهرم اومده شهري كه ما زندگي ميكنيم
از وقتي ازدواج كردم زياد با خواهرش در ارتباط نبودم ولي مدتي كه اومده اينجا و بيشتر باهاش اشنا شدم و شناختمش خيلي بهش حسوديم ميشه
دوتا بچه ي شيطون داره ولي در كنارش دو تا زبان ياد گرفته و مسلط بلده هم حرف زدن هم نوشتنش
خيلي حوصله خريد و سليقه چيدمان و پذيرايي داره
و خيلي ايده خلاقانه به ذهنش مياد ... تو بعضي كاراي اداري و حساب و كتاب به شوهرش خيلي كمك ميكنه نميدونم دقيقا چجوري ...شهري كه من زندگي ميكنم از وقتي اون اومده همه جاشو رفتيم تك تك جاهاش كه من حتي بلدم نبودم كجاست ولي قبلش همش تنها خونه ميموندم و انگار تازه فهميدم كجا زندگي ميكنم
خيلي هم زبون داره و سريع باهمه دوست ميشه
فقط از تنها چيزيش كه ناراحت شدم اين بود كه براي هر كسي كه اينجا ميره ديدنش حالا اقوام يا دوستان يكم شكلات و زعفرون و اينا سوغات ميده ولي براي من سوغاتي خاصي نياورد
الان شوهرم بعضي وقتا غير مستقيم مياد مقايسه ميكنه منو با اون
اينكه زبان بلد نيستم يا مثلا بعضي وقتا ميگه تو هم بايد در كنارم كار كني و شغل داشته باشي ولي واقعا نميدونم از كجا شروع كنم
يك ساله عروسي كردم تااازه فقط آشپزي و خونه داري و مهمونداري يكم ياد گرفتم