2777
2789
عنوان

خانواده شوهر

282 بازدید | 8 پست

من ده ساله ازدواج کردم عین این ده سال خانواده شوهرم اذیتم کردن عروسیم زهرم کردن خونه دار شدنم بچه دار شدنم...هیچ خاطره خوشی از هیچ اتفاق خوب زندگیم برام نذاشتن ده سال حرف نزدم ریختم تو خودم و هر دفعه شوهرم میگفت بگذر گوش میدادم ب جایی رسیدم ک واقعا کارم ب روانپزشک رسیدو مصرف قرص.ما دو شهر جدا از هم زندگی میکنیم بار اخر ک شوهرم هم دیگ خودش ب چشم دید خیلی چیزارو قبول کرد ک هر زمان اومدیم شهرشون من خونه مامان خودم بمونم و اونجا نرم اما همین داستان باعث شد ک با شوهرم دعوای بدی بکنن بماند ک چ حرفا ب من زدن و حتی این داستان داشت میرسید ب گوش خانوادم اینم بگم ک این ده سال من هیچ کدوم از مکشلاتمو ب خانوادم نگفتم الان نمیدونم چیکار کنم ن توان اینو دارم ک برم سمتشون مخصوصا ک فقط بابت ی نرفتن اونجا اینطور داستانی درست کردن و نمیدونم میشه همین رویه رو ادامه دادو تا اخر همین طور پیش رفت اصلا کارم درست بود؟یا اشتباه از من بود؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اشتباه کردی که به خانوادت چیزی نگفتی باید میدونستم دختر شون توی منجلاب چه خانواده ای گیر کرده که اگر خدایی ناکرده اتفاقی افتاد. دعوایی چیزی کردید به گوش اون ها رسید نگن مشکل از دختر خودمون بوده 

زندگی منو گفتی ک ، منم دچار ضعف اعصاب شدم و آخرین بار دعوای شدیدی اتفاق افتاد حالم بد شد خانواده مطلع شدن مادرم به مادرشوهرم زنگ زد و گفت این چند سال من نمیدونستم داستان چیه اما از امروز اگه دخالت کنی و زندگی اینا رو تلخ کنی دخترمو میبرم نمیذارم بمونه خونه پسرت ، خدا رو شکر خیلی کمتر شد اذیتاشون

اگه جواب بی ادبیتو نمیدم فکر نکن بلد نیستم نمیخوام خودمو در حد تو پایین بیارم  

ه دیگه همین رویه رو ادامه بده عادت میکنن یکی دوبار زر میزنن میشینن سرجاشون بری دوباره همون میشه مثل قبل به هدفشون هم میرسن مگه طلبکارن دلت نخاسته بری پس چرا داماد خونه خانواده زنش نره خانواده زن اینکارها رو نمیکنن 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792