داشتم میخندیدم یادم افتاد امروز سه هفته میشه ندارمش دیگه
قربونش برم
تازه یادش داده بودم از دور با دست بوس بفرسته
هر موقع منو میدید بوس میفرستاد و میخندید🙂
بهم میگفت دکل پاپا(دختر بابابزرگ)
یادمه همیشه بهم میگفت حقتو بگیر از این مردم گرگ چهره
همیشه میگفت اگر کسی حقتو خواست بخوره نذار کامل بخوره ازش بگیر حقتو چون این دنیا رحم نمیکنه یه ادم🥺
از بین نوه هاش منو خیلی بیشتر از همه دوست داشت
میگفت تو یه چیزی داری که بقیه ندارن
یکی زیبایی خاصی که داری یکی عقل و شعوری که داری🙃
من بعد از اون هر کسی بهم بگه خوشگل و با عقل و شعور باور ندارم...
روزی که بیمارستان بود رفتم بالای سرش گفتم چطوری بابایی دکلت اومده دستشو آورد بالا لبشو تکون میداد نمیتونست صحبت کنه اشک از گوشه چشمای آبیش اومد🙃💔
خدایا صبر بهم بده
من ناراحتی برام خوب نیست و روانپزشکم گفته باید کمتر فکر کنم ولی نمیتونم الان داشتم میخندیدم یهو یاد خاطرات افتادم دارم گریه میکنم
بچه ها برای شادی روح بابایی جونم صلوات میفرستین؟؟