امشب به حدی حالم بده دوس دارم آرامبخش بخورم یه هفته پا نشم...
9سال منتظر بدون علتم
9سال خون به جگر شدم از نگاها
9سال هرکاری کردم اطرافیان حتی نزدیکترینام ربطش دادن به اینکه چون فلان کردی خدابهت بچه نداده
4بار انتقال جنین دادم منفی شد و امشب متوجه شدم دارم پریود میشم و همه چی تموم شد دیگه جنین ندارم...
کاش خدا اون بچه رو میزاشت برام و سقط نمیشد
دیگه نا ندارم...
خودش غریزه ی مادرشدن رو گذاشت تو وجودم پس چرا اینقد اذیتم میکنه
دلم برامادرم کبابه چقد گریه کرده این چندروز...
چرا خدا حداقل بخاطر حرفایی که مادرشوهرم پشت سرم تو جمعای زنونه میزد و میگفت فلانی بچه نیاره نکرده... چ گناهی کردم به درگاهش
قبل انتقال سفره ام البنین گرفتم
چرا شرمندم کردم، چرا باحکمتش بهم میفهمونه که انگار نقص عضوم
خستم
ازاینکه دوستام هم خودشون هم شوهراشون مشکلات فراوان باروری داشتن اما الان یکی دوتا بچه دارن امامن بدون مشکل بغلم خالی...
اره بچه زیاد مهم نیست ولی منم دوس داشتم طعم مادرشدن رو بچشم
آرزوم بود شکمم قلمبه بشه
آرزوم بود بخاطر بارداری استفراغ کنم
آرزوم بود صدای خنده و گریه ی یه بچه تو خونم بپیچه
من حتی ایندفه اسمم گذاشتم براش
امیرعطا(بخشیده شده بمن) آه خدا چطور دلت اومد دلمو بشکنی دلت برام نسوخت
دلت برا شکم کبود و ب ا سن کبودم نسوخت منی ک حتی مریض شدم امپول نمیزدم از شدت ترس از امگول اونوقت روزی 3تا4تا....آخ آرمون مَند به دِلوم که هی چنو مَند... برای آرامش دلم یه صلوات بفرستید امشب دق نکنم از گریه....