به سری چیزا برای ما عادی شده. مثلاً «تغییر»
در حالیکه «تغییر» اصلاً تو روانشناسی اتفاق نمیافته! ملت ده جلسه میرن پیش روانشناس، آخرشم هرچی تلاش میکنه اون مشاور بیچاره، این بابا هییییچ تغییری نمیکنه
در واقع «تغییر» انقدر نایابه که روانشناسا اگه واقعاً موفق شن تغییری تو کسی ایجاد کنن، جشن میگیرن!
اما عجیبه که وقتی کسی مثلاً دوره پسرجذاب رو گوش میده، دیگه «نمیتونه» نایسگای باشه! یعنی انقدر مباحث محکم و با دلیل گفته شدن که وقتی بهشون گوش میدی، بازگشت به قبل محاله.
واقعاً بچهها رو که میبینیم، چتهاشون رو که میخونیم، میبینم نه تنها خیییلی تغییر کردن، بلکه رسماً «یکیدیگه» شدن...
اون پسر ملوس عاطفی که دختر رو میپرستید و در آرزوی یک پیامش شب و روز میسوخت، کسی شده که حالا دختر تو کفشه!
و علتش اینه که این دوره محصول «درده»، محصول «زخمه». تکتک اصلهاش از جان من درومده نه کپیپیست. اگر هم چیزی خوندم، تا به عمق جانم ننشسته، به کسی درسش ندادم.
ویسهای کانال رو گوش دادید، دقت کردید اینا روخوانی از چیزی نیست؟ تکتکشون در لحظههای حساسی از زندگیم خلق میشن که تمام حس و فکرم تو اون لحظه است.
یه وقتایی وسط ترافیک میزنم بغل، یهو ده دیقه ویس ضبط میکنم و حین ضبطش، انگار تو اون مکان نیستم، تو عالَمی هستم که تو ویس دارم میگم.
برای همینه که به جان شما میشینه؛ برای همینه که دورهها تغییر ایجاد میکنن. چون از جان برخاستن...