خودم میگم اول رفتیم عروسی اخرای عروسی بود خونه عروس و خونه پدر داماد دوتا در باهم فاصله. داشتن
عروسی تموم شد دختر منم انگار رفته بود خونه داماد
ما اومدیم سوار شدیم تو ماشین
چند نفرم اومدن ما برسونیم از فامیلا
۳ تا کوچه پایین تر یهو شوهرم گفت پس نازی کو
یه لحظه انگار کلا فراموشش کرده بودیم
وای برگشتیم دیدیم دخترم طفلک نشسته خونه مادر عروس منتظره
🥴🥴🥴🥴
چقدر بد بود واقعا
دخترم ۶ سالش بود