دو بهم زنی
دروغگویی
حسادت
کینه
اینا از قبل باهم دوست بودن برنامه خواستگاری و نامزدی و همه رو چیده بودن
منم از همه جا بیخبر
شوهرمم کارش طوریه که یهو میره ماموریت اون موقع یه هفته شوهرم درگیر کار بود فقط شب میومد خونه برای خواب
منم با دوتا بچه کوچیک یکی ۱سالش یکی ۴ سال
اوایل اوج کرونا اینا پنجشنبه خواستگاری شنبه بله برون و نامزدی یکشنبه عقد محضری جمعه جشن عقد
منم با بابام دعوام شده بود
اینم بگم که ازشون دورم و شهری دیگه زندگی میکنم
با این شرایط نه ارایشگاه تونستم برم نه لباس برای خودم و بچههام اماده کنم برای هدیه هم دستم خالی بود چون خواهر بزرگ بودم نمیشد که کم بدم
شوهرمم روز پنجشنبه که اینا جشن عقدشون بود زنگ زدن یهو رفت سرکار تا جمعه ظهر
منم نتونستم برم جشن عقد
برای همینم باهام حرف نمیزدن یکی از اشناهام زنگ زد گفت ساعت ۵ تا ۷ جشنه گفتم شام نمیدن و زود تموم میشه گفت اره
شوهرمنم ساعت ۳ تازه برگشته بود منم حدود ۳ ساعت با شهر اونا فاصله دارم دیدم اصلا نمیشه برم چون حتی نرسیده بودم حموم کنم
بعدا فهمیدم تا ساعت ۱ جشن داشتن
اونم همش ال کل دستشون بوده و ماسک داشتن احه من چطور برای بچههام ماسک میزدم
دیگه دعوای ما سرهمین عقد نرفتن تا حالا ادامه داشته دیگه ۱ساله با همه قطع رابطه کردم