یکیش همین الان یادم اومد ... توی سخت ترین مرحله ی زندگیم بودم .. به حدی خبری که بهم رسیده بود بد بود که نمیتونستم نفس بکشم به زور دم و بازدم میکردم یک هفته ی تمام
یهو یه مدیتیشنی رو دیدم . قبلش اصلا مدیتیشن نکرده بودم .. مدیتیشن تسلیم ... یه جاییش باید دستامو میبردم بالا و میگفتم تسلیم ... نگم از شدت ارامشی که بهم تزریق شد بعدش .. نگم چطور حثور خدا رو تو تک تک سلولهای بدنم حس کردم 🤍