یکی از اقوام ما جراحی کرده بود و توی ازمایشهای بعد از عمل متوجه شده بودن که سرطان داره..بردنش بخش سرطان و بیماریهای خاص...خانوادش بهش نگفتن تو سرطان داری و بخاطر سنگین بودن عملت واسه مراقبت اوردنت اینجا چون اینجا بیشتر بهت برسن..
بعد دخترخواهرشوهرش دور از جون مثل گاو اومده بالای سرش میگه حالا کِی شیمی درمانی رو شروع میکنید؟هیچی دیگه شک کرده..تا اون روز روحیه ش خوب بود...الان نه حرف میزنه نه چیزی میخوره...فقط گفته بوده شاید از اینجا دیگه خونه نرم و هیچوقت خونه رو ندیدم...عکس اتاق و خونه م رو بیارید یه بار دیگه ببینم...انقدر گریه کردم....یه عده خیلی آفَتَن