سلام عزیزدلم
خوبی
امروز اومدن راستش پسره به دلم ننشست از ظاهر مشخص بود که هیچ تفاهمی باهم نداریم
از همه اینا مهمتر من کل زندگیم رو
رو درسم گذاشتم چه شبایی که تا صبح بیدار نموندم این دو سال دبیرستان خیلی استرس کشیدم طوری کع از استرس اگزما گرفتم
من خیلی سختی کشیدم با توجه به اینکه یکسال دیگه مونده تا کنکور هیچ وقت نمیتونم همچین ریسکی کنم حتی اگه پسرع بهترین باشع
فقط خیلی دلم سوخت مامانش خیلی مظلوم بود تو گرما از شیراز کوبیدن اومدن خونه ما با خوشحالی پسرع شیرینی آورد و اینم بگم پدرشم فوت شده بود
بعدش زنگ زدن خیلی اصرار کردن ولی قبول نکردم خیلی عذاب وجدان دارم و به خاطرش ناراحتم امیدوارم خیلی بهتراز من نصیبش بشه🥲
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
