بچه ها همسرم من خیلی مادریه من دوهفتس در خانه ی ایشون هستم همه ی کارای مادرشوهرم رو انجام میدم مشکلی ندارم با این قضیه من باردارم باید استراحت داشته باشم همسرم صبحی رفتم باهاش درباره ی یه موضوعی باهاش صحبت کنم برمیگرده بهم میگه وظیفه ی توئه که برام صبحونه اماده کنی مامانم شبا بزور خوابش میبره کل زندگیش شده مامانش من همیشه گریه میکنم هر وقت میاد پیش خانواده اش انگار من نوکر خانوادشم اخلاقش عوض میشه باهام