2777
2789

من دهه ۸۰ خواهرم دهه ۷۰ ۹ سال ازم بزرگتره برعکس اکثر خواهرا ک جون جونی هسن و رفیق منو ابجیم از اول باهم خوب نبودیم ینی بچه تر که بودم زیاد از اینچزا سر درنمیاوردم

منم زیاد باهاش خوب نبودم ولی اگ یکی بمن میگفت خوشگل میومد صورتم خراش مینداخت باورتون نمیشه چقد رو صورتم جای خراش هس ولی زیاد معلوم نیس در حدی که ی بار مامانم از حرصش صورتشو چنگ انداخت اینم بگم خواهرم بیماری سادیسم داره هستین بقیشو تعریف کنم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اگه ادامه نداره برم آخه گفتی بقیشو بگم ولی هیچی نمیگی

بچگیم خیلی اذیت شدم اگ چندموردشو فقد بگم اینک ک مارو از خونه مینداخت بیرون صدا های عجیب غریب میشنید ظرفای اشپز خونه رو از پنجره مینداخت خیابون مامانم و میزد بخدا خواهرم قلب خیلی پاکی داره خیلی معصومه ولی دست خودش نبود

بچگیم خیلی اذیت شدم اگ چندموردشو فقد بگم اینک ک مارو از خونه مینداخت بیرون صدا های عجیب غریب میشنید ...

عزیزم بنظرت با این اوضاع وخیم خواهرت اونم از کودکی جا داره شما از حسادتش نسبت به خودت بگی؟

این بیچاره تباه بوده که!

حالا نمیدونم ژنتیکی یا ذاتا دچارش بوده یا تاثیر رفتار بقیه بوده 

تجربه های تلخ

عزیزم بنظرت با این اوضاع وخیم خواهرت اونم از کودکی جا داره شما از حسادتش نسبت به خودت بگی؟ این بیچا ...

میدونم میدونم خواهرم هیچ وقت تا اینجای زندگی طعم زندگی خوبو نفهمیده خودش خیلی عذاب کشیده منو مامانم میگیم اگ ما جاش بودیم نمیتونسیم طاقت بیاریم خودمون میکشتیم ولی یادمه وقتی خیلی بچه بودم حال ابجیمم خوب بود اونکارو میکرد باهم

عزیزم بنظرت با این اوضاع وخیم خواهرت اونم از کودکی جا داره شما از حسادتش نسبت به خودت بگی؟ این بیچا ...

الان میگه تو شوهر داری بیرون میری مسافرت و رستوران و زندگی خوب به والا منم دردسر دارم با شوهرم بدبختی دارم ولی هر سری ک میرم خونه مامانم میگه اونجور حرف نزن لبتو اونجور نکن صدا نده از خودت بیرون ب والله ک ادمو روانی میکنه

میدونم میدونم خواهرم هیچ وقت تا اینجای زندگی طعم زندگی خوبو نفهمیده خودش خیلی عذاب کشیده منو مامانم ...

چی بگم

ولی بنظرم همون موقع که فکر میکردی حالش خوب بوده بازم حالش خوب نبوده

من چی بگم که مادرم مهربون بود ولی انقدر از گذشته م خاطره ی غم انگیز دارم یعنی هم مهربون بود هم خیلی اذیتم می‌کرد

زخم زبون،کتک،تحقیر

له شدم تا بزرگ شدم

الان فهمیدم مامانم خودش مشکل داشته حتی بااینکه اصلا ظاهرش مثل خواهرت نبود

گاهی به یاد گذشته فقط میشینم گریه میکنم انقدر سخت گذشت

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  11 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش