روزشنبه فهمیدم بابام مریضه ازیه شهردیگه بابچه ی کوچیک اومدم بابام سکته مغزی کرده تواین ۴روزبچم اینورانورهمسرم مثل خودم ازاین بیمارستان به اون بیمارستان خودمم نمیدونم چی خوردم روزی باچن نفرسروکله بزن التماس اون دکترالتماس پرستاربکن روزی چندین بارساختمان چن طبقه روبالاپایین بروآخرش بگه فلانی(برادرم) دست تنهاخیلی زحمت میکشه وظیفمه انجام بدم ازاونورم شباخسته وکوفته ازبیمارستان برگردی ازت زن بابات آشپزی داشته باشه
ازاین ناراحتم کسی ذره ای نمیبینه کارامو
بگذار به حساب رضای خدا
مادر سرطانی واژه درستی نیست
مادره، ادم از جونشم حاضره بگذره
خدا پدرتونو شفا بده
خیلی سخته ولی هرکس تو زندگیش دغدغه های مختلف داره
انشالله تاپیک بهبودی کامل پدرتونو بذارید
سرطان داشت سرطان سینه روزهای آخرش عودکرده بودهیچ کس نمیموندپیششش ۴روزموندم دیدن واقعادارم تلف میشم اومدن جلوآره ازجونم گذشته بودم بااون هیکل کوچیکم جابه جاش میکردم چپ وراست میبردم مینشست بازبرادرمودعامیکردالانم پدرم همین کارومیکنه فامیلاهمینکارومیکنه
مهم نیست اهمیت نده
دیگه مریض احوالن
این رفتارا هم نشون از مشکلات درونیشون داره که شمارو نمیبینن. یعنی دست خودشون نیست
تا وقتی هست قدرشو بدونید
غریبه که نیستن
حق داریا وقتی کسی همکاری نکنه ادم بیشتر اذیت میشه
ولی خب نمیشه شما هم مراقبش نباشی خیلی تنها میشه
امیدوارم رو به بهبود برن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
