دیشب حالم یکم گرفته بود کمرم درد میکرد ومن دوباره منتظر یه پریود دیگه بودم(دوساله اقدامم) همسرم از سرکار اومد وگفت چیزی شده گفتم نه عزیزم خوبم گفت پس من تا یه دوش میگیرم بپوش بریم بیرون گفتم اخه شام درست کردم گفت ولش کن بمونه برا فردا معلوم بود که خسته شده حسابی ولی فهمید حال دلم خوب نیست خلاصه رفتیم بیرون وخیلی حالم بهتر شد رفتیم بام تهران بعدم یه رستوران وشام خوردیم گفت یه پیشنهاد دارم بهتره این هفته یه برنامه کردان بچینی همه دوستاتو با هزینه من دعوت کنی تو یه باغ نهار وبقیه چیزا با من (خیلی وقته تو سرمه یه مهمونی بزرگ زنونه بگیرم) خلاصه کلی خوشحال شدم وگفتم اخه نزدیک 25 نفریم هزینه یکم میره بالا یه جوری زل زد تو چشمم با همون چشمای خسته وگفت مهم نیست برا اینکه حال دلت خوب شه همه کار میکنم خدایی اشکم داشت در میومد همون جا بغلش کردم چند نفری هم همچین نگامون میکردن😂
اینقدر این روزا همش از خیانت و.... حرف میزنن که افکار امون سمی شده خواستم بگم همه رو با یه چشم نبینیم وبه جنسیت ربط ندیم که اره همه مردا یا همه زنا بدن نه عزیزم همه یه جور ویه شکل نیستن زندگی قشنگیاشو هنوز داره یکم مثبت اندیش باشیم🤍🕊