یه تیکه از کتاب من او را دوست داشتم اناگاوالدا خیلی قشنگه
زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از تو قوی تر است… از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشته اند دوباره زاد ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکان شان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است…
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد …”