من مجبورم بیشتر شبا خونه مادرشوهرم باشم و مادرشوهرم کلن از اول زندگیم خیلی بد باهام رفتارمیکنه نیش و کنایه و... و الان کلن بیخیالش شدم انگار نه انگار که اصلا وجود داره ولی فعلا مجبورم برم خونشون شب و شستن ظرفا انگاری وظیفم شده قبلا کمکم میکرد ولی الان همرو میریزه و خودش و مشغول میکنه و حالمم بد میشه چون ابا تو دشورشون میمونه و خیلی کم کم میرن تو چاه و تصمیم گرفتم خودمو مشغول جمع و جور کردن بکنم خودش ظرفارو بشوره و اگه حرفی زد بگم اب جمع میشه حالم بد میشه بنظرتون خوبه