گفتم از تجریش گردی برگشتن
با دست کثیف حمله کرده تو یخچالم . من خیلی حساسم
خداحافظی کردم ازتون
زیرپتو بودم .خودمو زده بودم به خواب.
شوهرم اومد بالا سرم
گفتم میخوام بخوابم
گفت اینا ناهار نخوردن
گفتم تجریش کباب خوردن
گفت نه
گفتم خودش گفت میرم شب میام . منم چیزی نپختم ناهار .خودمونم که نمیخوریم چیزی
ننش از اون ور شنیده صدای منو
داد میزنه : دوتا تخم مرغ بپز
تاکید هم میکنه دو تااااا دو تااااا
تو اون هیرو ویری یاد جمله ی سروش رضایی افتادم که میگفت :
چندتا لایک داره ؟؟ چند تااااااا؟
تو دلم گفتم ایشالله زهرمار بخوری
بلند شدم. سوسیس داشتم . چهار تا سوسیس و چهار تا تخم مرغ سرخ کردم دادم ببره
حالا از اونروز هی جلو شوهرم میگن
آخی حیوونکی
زحمتت دادیم
اومدیم مزاحم شدیم .منم بدتر حرصم میگیره .
عاخه باید دوزار راست باشه من باورم بشه حداقل .
دیدم دوباره از اتاقشون صدای تشویق من میاد
به به چه عروسی
اینو مطمعن باشید وقتی میخوان خرتون کنن اول از خوبیهاتون میگن تا خوبترهارو بهتون ندن
این حرف من نیست
مال یک نویسنده است
و من چون زیاد باهاش درگیرم کاملا لمسش کردم
شوهرم از اتاق اونا اومد بیرون
رفت سر کامپیوترش
منم اومدم یواش بهش گفتم
به اینا بگو هی الکی از من تشکر نکنن
اصلا با من از زحمت و مزاحمت و چیزشعر حرف نزنن
رو حماقت من حساب نکنن
قدردانی پیشکششون
من احتیاج ندارم
همسرم هم چپ چپ نگام میکرد
اومدم اشپزخونه
همه زندگیم از نظم خارج شده
میخواستم خونه تکونی رو شروع کنم
برنامه هام به هم خورد
کلا ناراحتم و سگ اخلاق
دور از جون همتون
اینا هم ناهار میخوردن
منم شیر گذاشتم گرم شه
چون اعلیحضرت و علیاحضرت روزی دو لیوان شیر باید میل کنن
ظرفارو شستم
شلغم گذاشتم بپزه
شیر رو ریختم تو لیوان
گذاشتم رو اپن
شوهرمو صدا کردم . هی صدا کردم .که بیاد ببره بریزن تو خندق بلاشون
دیدم نمیاد
میخواستم هم حتما ببینه که چه کارا میکنم فردا نگه چیکار کردی
پسرم داشت میرفت دستشویی
گفتم برگشتی بابارو صدا کن
منم داشتم برنج خیس میکردم
امروز میخواستم قیمه بپزم شام
بچه ها گفتن چیزی نپز بیخیال شدم
استانبولی میزارم
شوهرم اومد
سگرمه هاش تو هم
تووو قیافهههه
چه لب ولوچه ای کج کرده
گفت چیه
گفتم تو چیه
خواست بره گفتم شیرررر
برداشت برد
پسرم اومد پرسید بابا چشه؟
گفتم نمیدونم
گفت بداخلاقی میکنه با من
اینو که گفت رگ لری ام زد بیرون
گفتم حالا نشونت میدم
منم بلدم
ننش اومد سینی کوفت کرده اشون رو گذاشت رو اپن
گفتم : مگه شما به من نگفتی تا شب نمیاین؟
گفت: چرا .ولی سرد بود اومدیم
گفتم: من رو حساب حرف شما ناهار نذاشتم
به خاطر همون شوهرم با من دعوا کرده الانم قهر کرده با پسرمون بداخلاقی میکنه
(الکی گفتما. خواستم تلافی کنم مثلا خیر سرم )
بعد یک کم ناراحت شد مثلا
گفت ما که چیزی نمیخوریم
دو تا تخم مرغ میخوریم سیر میشیم
گفتم الان چهار تا سوسیس و چهار تا تخم مرغ بود
مهم نیست خورد و خوراکتون
ولی پسرتون شمارو میبینه با ما بدرفتاری میکنه
به خاطر شما همیشه اذیتمون کرده
شما هم که دردسر مداومید
ننه اش هم الکی سرشو تکون داد گفت واسه همین چیزا ما رفتیم هتل. خودمونم ناراحتیم
گفتم اگر ناراحتیت چرا دنبال خونه نرفتید؟
یا گردش یا خرید
میگه نیستش . خونه نیستش
گفتم نرفتید که
چطور یک پیچ میخواید بخرید شبانه روز میگردید
حالا نیست؟
من باید باور کنم؟
ننشم هیچی نگفت دیگه. فهمید کم عصبی ام. زود دودره کرد .
نیشمو زدم بهشون
الان گزارش داده به همشون
حالا شوهرم از همون وقت چپیده اون اتاق داره فوتبال میبینه !
خیلی حرصی ام
میخوام دیدمش بهش یک چیزی بگم بپوکه
توقع داره من هیچی نگم.
بخاری خونه رو
تلویزیون رو برده گذاشته اتاق اونا
خودمون سگ لرز میزنیم
یادم گرفت بگم
گفتم به ننش برنامه غذاییتون رو بنویس بده ببینم چی به چیه
بعد میگه نهههه ما هیچی نمیخوریم
گفتم خیلی هم خوب میخورید . با من اینطوری حرف نزن . بیست سال زندگی کردم باهاتون هممون همدیگه رو میشناسیم