2777
2789
عنوان

کینه از خانواده پدری

171 بازدید | 11 پست

من مشکلی دارم که هر روز ازارم میده 

دو سال و نیم پیش پسر عموی ۲۰ سالم در اثر تصادف فوت کردن 

۶ ماه بعد از فوتشون بنا به شرایطی تصمیم به ازدواج گرفتم و خب با هزار تا کش مکش از طرف خانواده پدریم و با اصرار خانواده همسرم (چون همسرم تک پسرشونه )من برا مراسم عقدم جشن تقریبا مفصلی گرفتن 

اما خانواده پدریم واقعا مجلسو به کامم تلخ کردن (تاحدی که من برا روز ازمایش خونم به گریه افتادم ) همشون با لباس سیاه صورت های رنگ و رو رفته اومدن یه گوشه نشستن با قیافه های پکر بچه هاشونم کلا تو دست و پام بودن زمان رقص🙄

 ۶ماه گذاشته بودو اگه اون نوشون بود منم بودم 

من از خانواده خود عموم انتظاری نداشتم اما از عمو و عمه های دیگم و پدر و مادر بزرگم واقعا دلگیرم 

با اینکه همسرم و خانوادش و خانواده مادریم برام سنگ تموم گذاشتن 

اما بعد ۲ سال که از مراسمم می گذره نمی تونم ببخشمشون 

باهاشون معمولی برخورد میکنما ولی دلم نمی خواد ریختشونو ببینم 

بعضی مواقه میگم شاید من خیلی حساس شدم حالا می خوام از شما بپرسم من حق دارم یانه ؟




بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

وا داغدار بودن ، اگه خدای نکرده یکی از خواهرزاده هام فوت کنه اون یکی ها شش ماه بعد عقد بگیره من اصلا مراسم نمیرم ، چون عزیزم هستند ، تو خودت باید یه مراسم ساده می‌گرفتی...

پسر گلم ، گل زیبای من مرسی که زندگیمو با اومدنت زیباتر کردی   
خونواده پدری کیلویی چند. من که پسرم از بس ازشون نامردی دیده بهشون بی محلی میکنه

اخه ما مشکلی باهم نداشتیم هروقت دچار مشکلی می شدن مادرم و خودم تا حد امکان کمک حالشون بودیم بر عکس اون زن عموهای دیگم 

مادرمم خیلی ناراحته چون من اولین بچش بودم که ازدواج کردم

واقعا توقع زیادی دارید.همین که اومدن خیلییه.ی پسر جووون ازشون فوت شده.نکنه انتظار داشتی بیان وسط بند ...

نه همچین انتظاری نداشتم ولی انتظارم نداشتم عین برج زهرمار حالمو بد کنن 

نهایت می تونستن بگن ما نمیاییم چون هنوز نتونستیم این غم و هضم کنیم 

اتفاقا من برا روز ازمایش خونم بهشون گفتم اگه می خوایین مثل الان بیایین نیایین من راحت ترم شمام راحت ترین

حق داری عزیزم.. من چی بگم.. بیست سال پیش ازدواج کردم.. خانواده ی پدریم بعد از مراسم بله برون یه قشقرقی به پا کردن که تمام اون چند ماه عقد تا عروسیم رو نفهمیدم چجوری گذشت و به کامم تلخ شد ضربه ی نهایی رو هم وقتی زدن که هیچکدوم شون توی عروسیم نیومدن.. یعنی از مادر بزرگم بگیر تا همه ی عمو ها و عمه هام.. اونم حدس بزن چرا.. چون قبلش به پدرم گفته بودم فلان مقدار سکه مهریه می خوام300  تا.. خانواده پدرم وقتی فهمیدن قبلش سر این مقدار توافق داشتیم ناراحت شدن که چرا ریش و قیچی رو دستشون ندادیم خودشون ببرن و بدوزن.. توی همه ی عروسی بچه هاشون شرکت کرده بودیم و سنگ تموم هم گذاشته بودیم.. اما از قدیم گفتن خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند.. هنوز بعد از اینهمه سال توی دلم مونده.. برای همین میگم حق داری ولی بهشون ارزش و اعتبار دیگه نده

مسئله ی دیگم اینکه من خالم فوت کرد تقریبا ۳۰ سالی داشت 

(ازدواج پدر مادرم فامیلی بوده )و خاله من دختر دایی خانواده پدریم میشه دقیقا یک و ماه نیم بعدش برا پسر عموم جشن مفصل گرفتن 

با این حال من و مادرم لباس معقول پوشیدم مثل بقیه مهمونا رفتیم تو مجلسشون تبریک گفتیم اومدیم 

مگه مادر من خواهرش فوت نکرده بود ؟باید مثل خودشون رفتار می کردیم ؟

اخه ما مشکلی باهم نداشتیم هروقت دچار مشکلی می شدن مادرم و خودم تا حد امکان کمک حالشون بودیم بر عکس ا ...

نیکی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند. منم یه خوارشوهر دارم بی چشم و رو . چاره چیه . فاصلمون رو کم کردیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز