خانما من 3 هفته پیش ازمون دادم کلا هر ماه ازمون میدم / نپرسین چه ازمونی/
بعد سه هفته همین 30 دقیقه پیش داشتم چای میریختم برای بابا مامانم که بابام اومد گفت چند شده ازمونت ؟ گفتم خوب دادم یادم نمیاد بعد شام نگاه میکنم
بعد مامانم گفت مگه میشه ادم یادش بشه و بابام خنده های از روی تمسخر میکرد
بعد گفتم خب اره پیش میاد خیلی از امتحان گذشته و .. بعد خواستم برای خودم شام بریزم مامانم گفت هر وقت جواب ازمونت یادت اومد بعد بیا غذا بخور بعد بابام هم همینطور خنده از روی تمسخر میکرد خیلی این کارش منو اذیت میکنه بعد گفتم خب بذار غذا بخورم گفتم که میرم نگاه میکنم دیر نمیشه
دیگه مامانم گفت نه و نذاشت بخورم منم ناراحت گفتم چرا این کار رو میکنین این حرکات چیه خب بابا از اون طرف داره منو با خنده هایش اذیت میکنه شما هم نمیذاری چیزی بخورم
بعد بابام گفت دختره عقل نداره مامانمو تایید میکرد دلم خیلی شکست ، بعد گفت داداش کوچیکترت/ 8 سالشه/ عقلش از تو بیشتر🥺
واقعا هنوز نمیفهمم چرا اینقدر دنبال دعوا هستن
بعد من گفتم چیزی که نگفتم فقط گفتم که بعداً نگاه میکنم .
دلم خیلی گرفته
گاهی اوقات نامزدم بهم میگه خانوادت پسر سالارن 😔 دلم بیشتر میگیره چون حرفش واقعا حس میکنم درسته . یه جوری مادر و پدرم رفتار کردن که نامزدم اینجوری میگه
به خاطر این نذاشتن شام بخورم