ما سه ساله از خالم قطع رابطه کردیم... برای اینکه خیلی زخم زبون میزد و... از اول جریان رو بگم بهتون شاید طولامی بشه... وقتی به دنیا اومدم خالم با مامانم قطع رابطه کرد بخاطر چی از حسودیش که به دنیا اومدم! کلی حرفای زشت زده بود به مامانم تو دورانی که مامانم منو حامله بود ... تا چهار سالگیم خالم نیومد دیدنم که در جریان نیستم چجوری باز اشتی کردن خالم نازا بود یه دخترم که اوردن با کلی دوا دکتر اورده بودن ولی بازم بچه میخواست وقتی بچه بودم یادمه دختر خالم بهم گفت که ما بچه دار شدیم به شما نمیگیم بچه مون رو میکشه (منو گفت) ما هم هیچی نگفتیم وقتی میرفتیم خونشون ته خشتک دختره حالمو قیچی میکرد میداد بهمون دستامون رو خشک کنیم 🥶ولی ما دسته دسته جعبه دستمال بهش میدادیم بهترین پذیرایی رو میکردیم یه تیکه دستمال ارزش نداره میدونم ولی یعنی یه تیکه دستمال ما ارزش نداشتیم؟ خلاصه ما از هرکاری کرد کنار اومدیم هزار بار قهر اشتی خالم اینجوریه که یه دورانی با یکی خوب میشه بعدش قهر میکنه میره با یکی دیگه باز اون که رفت با اون قهر میکنه میاد با ما💔😐البک هزار بار بهونه میاورد قهر میکرد باز دختر خالم اشتی میکردبعدش دختر خالم ما با پسرا چند بار دیدیمش به خالم که گفتیم خالم گفته به دختر خالم دختر خالم گفته نه و فلان اینا... خالم باز کلی بد بیراه به ما گفت ....
باز ما هیچی نگفتیم بعدش باز اشتی کردیم مامان بزرگم که فوت کرد ما بهشون گفتین دختر خالم گفته بود ع ع کی بیایم حلوا بخوریم ؟ به مامانم من عصبانی شدم به خالم زنگ زدم به دخترت ادب یاد بده و فلانو...