2777
2789

ماجرا برمیگرده به ۴ سال پیش که با همسرم تصمیم گرفتیم خانواده ۳ نفرمون ۴نفره بشه و دختر نازمون از تنهایی دربیاد

چون بارداری اولم خیلی راحت و بی دردسر اتفاق افتاد، منه خوشخیال فکر میکردم که بچه دوم هم همین اندازه بی دردسر وارد زندگیمون میشه، تمام برنامه ریزی هارو انجام داده بودیم بی خبر از اینکه دنیا اینجوری نیست که همیشه با برنامه ریزی ما پیش بره و همیشه یه چی هست پیش بیاد و بهت گوشزد کنه دنیا قرار نیست به خواست دل تو پیش بره و تقدیر چیز دیگه ای برای ما رقم زده،ماه اول گذشت و همه آزمایش هارو قبلش انجام دادم و همه چی اکی بود،رفتم دکتر و گفتم میشه کاری کرد که زودتر نتیجه بگیرم؟خلاصه سونوگرافی و قرص و آمپول نه یه ماه نه دوماه بلکه ۳ماه خبری نشد،مجدد آزمایش دادم اینبار همسرمم آزمایش داد و دکتر گفت خودت اکی هستی همسرت یکم کم تحرکی داره که اونم مشکلی نیست

زمان گذشت و باز هم اتفاقی نیوفتاد بعد یک سال باردار شدم که اونم بارداری شیمیایی بود

اینم بگم که سیکلم کاملا منظم بود که بعد داروها کلا از نظر زمان و حجم بهم ریخت و کلا داغون شد

خلاصه تصمیم گرفتیم درمان رو جدی تر کنیم رفتیم مرکز ناباروری شهرمون که iuiرو امتحان کنیم گفتن یه سری آزمایش هست که باید انجام بدی و عکس رنگی رحم بگیری(هرگز این جنایت رو در حق خودتون نکنید که بدون بیهوشی برید برای انجام این عکس که آدم رو یاد شکنجه گاه های ژاپن در جنگ جهانی میندازه)

خلاصه با کلی بدبختی  عکس رو انداختم‌مشکلی نبود رفتم برا جواب آزمایش که ااااااای دل غافل من درگیر یائسگی زودرس در سن ۳۰ سالگی شده بودم ذخیره تخمدان در حد صفر (۰.۰۴) چندتا ماما که تو مرکز بودن بدون اینکه دکتر جواب آزمایش من رو به دکتر نشون بده و بدون در نظر گرفتن شرایط روحی من حین چای خوردن و گپ زدم با هم بهم گفتن ذخیره خیلی پایینه برو برا تخمک اهدایی این اصطلاحات برای من تازگی داشت و پیش از اون اصلا نشنیده بودم و من تازه با همچین مفهومی آشنا شدم(amhذخیره تخمدان)شروع کردم به سرچ کردن تو نت و هرچی بیشتر میخوندم بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم.

رفتم براiuiبا یه فولیکول، تو اتاق،همه کمش ۵تا فولیکول داشتن و ناامید بودن و من با یه فولیکول امیدوااااار

زمان رسیدن آزمایش رسید که منفی شد و من به معنای واقعی شکستم😔

هر ماه که میگذشت تو خودم علائم بارداری میدیدم انقدر بی بی چک خریده بودم که تو داروخونه ها رسوا شده بودم،

 هر ماه انتظار و اخرش دیدن بی بی چک منفی منو میشکست،دخترم هر بار که موقع فوت کردن قاصدک از خدا خواهر برادر میخواست قلبم درد میگرفت(دختر من واقعا آرزو داره خواهر داشته باشه)

با وجود مخالفت همسرم رفتم برا شروع سیکل ivf داروها شروع شد و من با کلی سختی میرفتم برای تزریق آمپول ها با دز بالا بعد از گذشت ۱۰ روز، درمانم بخاطر نداشتن فولیکول متوقف شد😔کورسوهای امید تو قلب من دونه دونه خاموش شد

ولی دست از تلاش برنمیداشتم

وارد سال چهارم شدیم و با خودم گفتم بذا درمانو پیش دکتر خودم که زمان بارداری دخترم پیشش میرفتم ادامه بدم برای آخرین بار امتحان کنم،رفتم و دوباره آزمایش ها از نو سونوگرافی کردم روز چهارم سیکل، آزمایشamh fsh,lmرو تکرار کردم سونو نشون داد من فقط ۴تا فولیکول دارم(در این سونو باید بیش از ۷ فولیکول دیده میشد) و amhداغون تر شده بود و دو فاکتور مهم یائسگی زودرس هم خیلی بد بالا رفته بود،خلاصه دکترم گفت خیلی امیدوار نباش به این درمان، برام شبی ۳تا لتروزول به مدت ۵شب و  سینال اف زیر جلدی روز ۹ تجویز کرد، تو موعدش خوردم و تزریق کردم رفتم برا سونو ولی رشد خوبی نکرده بودن بزرگترینش با اونهمه دارو شده بود ۱۱.۵ دکترم درمان رو متوقف کرد و گفت من شرمنده شدم ولی اگه خیلی دوست داری برو تخمک اهدایی

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

از مطب دراومدم غمگین خیلی غمگین همسرم اومد دنبالم و من بعد از ۴سال گریه تو خلوت و تنهایی و حموم،پیش همسرم زدم زیر گریه(همسرم کلا مخالف ادامه درمان بود چون میدید من بعدش خیلی بهم میریزم)

اون روز گذشت من قرص ها و آمپول هایی که از متوقف شدن سیکل ivfمونده بود رو خودسر خوردم و خودم تزریق کردم،هر روز رحم و تخمدان هام رو بادکش گرم میذاشتم(و از مدت ها قبل فولیک اسید،کیوتن،ویتامین دی و ای میخوردم و همچنان ادامه دادم کسایی که ذخیرشون پایینه میدونن که همون ذخیره کم هم بی کیفیت شده و نیاز به مصرف مکمل هست)

مدام تاپیک میزدم کی با فولیکول ۱۱ باردار شده

خلاصه طی این ۴ سال من تاپیک رو با این عنوان ها که کی بارداریش بدون علامت بوده شروع کردمو هر روز یه مسئله جدید پیش میومد 😅

یه شب تو خواب دیدم یه پسر بچه خیلی خیلی زیبا رو بغل کردم(تو خواب میگفتم ولی کاش دختر بود چون من ناموسی دختر دوستم😅)تا چند روز گرمی بدن بچه رو تو بدنم حس میکردم و چهره زیباش شفاف جلو چشمام بود

اینم بگم یک ماه قبل از بارداریم رفتم پیش یه فالگیر گفت که رو تو چله افتاده یعنی قبل چهل روزگی بچت زیاد رفتی قبرستون ،راست می‌گفت بعد تولد دخترم مادرم فوت کرد و من مدام سر خاک بودم گفت باید چلت بریده بشه که من پیگیری نکردم

اون ماه تو خواب دیدم یه لاشخور بزرگ منو از پشت گرفت و مامانم اومد کشتش و نجاتم داد(من اینجور تعبیر کردم که لاشخور بالاسر جنازه میاد حس کردم نماد همون چله بوده که افتاده بود رو من و مامانم شکوندش😢😢)

دلم بدجور روشن بود بی بی چک استفاده کردم و مطمئن بودم دو خط میشه

خدایا چی دیدم سریع دو خط شد دومی رو استفاده کردم اونم زود دو خط شد خیلی پررنگ

الهی بگردم طفلی همسرم قایمکی خریده بود خونه گذاشته بود انقد که بهش گفته بودم بخر،گفت یکی قایم کردم اینم استفاده کن صبح استفاده کردم بازم مثبت

دو روز بعد رفتم آزمایش بتام  ۲۰۰ بود،۳ روز بعد تکرار کردم نزدیک به ۶۰۰،ولی من همچنان نگران بودم از تجربه تلخ گذشته که نکنه سقط بشه نکنه پوچ باشه نکنه بتام کم بره بالا آخه تخمکای خانوم هایی تو شرایط من خیلی بی کیفیت هستن،روزها با دلهره و تاپیک زدن تو نی نی سایت میگذشت که خانم های با شرایط خودم رو پیدا کنم.

هفته ۵ رفتم برا سونو(از قبل پیشش میرفتم و پروندم‌ رو تو سیستمش داشت)براش غیر قابل باور بود و خیلی برام خوشحال شد میگفت اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشته طی سونو گفت یه ساک خیلی تمیز بارداری هم تشکیل شده ولی گفت برای ضربان قلب زوده من هم از دیدن اولین تصویر بچم خوشحال شدم هم نگران از نشنیدن صدای قلبش

باز سرچ تو نی نی سایت شروع شد با این عنوان که کی صدای قلب جنین شنیده میشه

هر روز که حالم بدتر میشد بیشتر امیدوار میشدم به حضور تو دلیم

خلاصه:

امروز صدای قلب کوچیکش رو شنیدم اشک تو چشمام حلقه زد انگار خواب بودم،صدایی که این چند سال آرزوی شنیدنش رو داشتمو بارها باهاش خیال پردازی کردم با این صدا،بارها این شعر قشنگ رو تو خلوت خودم زمزمه کرده بودم:

من ریخته ام در تن تو شیره جان

هی چرخ بزن در منو دل را بتوان

این هم نفسی چه حس و حالی دارد

در پیکر من دو قلب دارد ضربان

هنوز دخترم خبر نداره و من هر روز دارم یه سناریو میچینم برای سورپرایز کردنش

من تازه یک بخشی از مسیر عجیب و غیر منتظره بارداری رو طی کردم برام دعا کنید که تن سالم و گرمش رو بغلم بگیرم

نوشتم برای کسایی که مثل من درگیر این موضوع بودن و تو اينترنت به جز ناامیدی به چیزی نمیرسن

برا همتون دعا میکنم من قبلا مادر شدم و با این وجود سر این‌یکی انقدر اذیت شدم، در مقابل کسایی که بچه ندارن واقعا درد من دردی نبود و سر تعظيم فرو میارم در مقابل صبر شما و قلب شکسته شما،امیدوارم این متن بذر امیدی در قلب نازنین شما عزیزان بکاره(خیلی دکتر رفتم خیلیییی همشون گفتن غیر ممکنه برو تخمک اهدایی)

به امید و کرم پروردگار دامن همه منتظرا سبز 🤲

اگر چراغ امیدی در قلب شما روشن شد با خوندن این متن دعای خیرتون رو بدرقه راهم کنید💕


اشکم در اومد 

به سلامتی و دل خوش به بغل بگیریش عزیزم♥️🌺♥️🌺

شاید هم نظر نباشیم ، ولی هم وطنیم، هم جنسیم، و شاید همدرد پس همدیگر رو با احترام بدرقه کنیم.                                         

خداروشکر.. 


ان شالله بارداری بی خطر بگذرونی... و صحیح و سالم حالا یک خواهر یا یک داداش برای دخترت بیاری


فقط 21 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
من رویایی دارم... رویایی از جنس آزادی✌️ آزادی یعنی پول ایرانم ارزش داشته باشه... آزادی یعنی شبا با خیال راحت خوابمون ببره بدون این که غصه بخوریم صبح قرار چی گرون بشه.... آزادی یعنی داروهایی که برای هموطنام حکم زندگی داره هرلحظه و هرجا بدون دغدغه مالی پیدا بشه.... اگه منظورم از آزادی، حجاب بود ک حجابمن به بابام و شوهرمم مربوط نیست بقیه که جای خودشون😊✌️❤️
مبارکت باشه عزیزم، بمونه براتون الهی، خوشحالم برات، منم منتظرم دعام کن لطفا 

ممنونم عزیزم،امیدوارم هرچه زودتر این انتظار یه پایان خوش برات داشته باشه

به سلامتی بقیه این دورانم بگذرونی.  

دنیا همه هیچ واهل دنیا همه هیچ   ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ 💕ختم قرآن در گروه قرآنی ایتا👈دستتون رو روی لینک نگه دارین بعد گزینه باز رو بزنیدhttps://eitaa.com/joinchat/2844198203C1920725403

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792