سلام
من یه رفیق دارم پسره و من از کلاس ۹ باهاش دوست بودم و اون ده بود الان من دوازدهم و اون سال اول دانشگاه
۲۹ دی بود که این اتفاق افتاد...ما خیلی صمیمی هستیم(رل و اینا در کار نیست) ...بعد این چندین بار از ازدواج بهم گفت من میترسیدم با اینکه اون از همه نظر عالیه...من ترسیدم نمیدونم چرا حس میکنم ازش خیلی کمترم و این درست نیست باهاش ازدواج کنم...مثلا خونوادش آدمایی ان بسیار پولدار و همه شهر میشناسنشون (این یه دلیل که فکر کردم ازش کمترم)بعد دنبال بهانه گشتم و یه شوخی ک باهام کرد و تا ته رفتم و کش دادم هی بدستی ناراحتش کردمو اینقدر که گفت برو درست فکر کن بعد حرف میزنیم منم از خدام بود گفتم باشه پس خدافظ تهشم ساعت سه شب یه متن طولانی و احساسی نوشتم و بهانه کنکور رو اوردم ک حواسمو پرت میکنی و اینا باهاش خدافظی کردم...ولی خب بازم الان دوستیم...بعد اون اتفاقات هم طوریه باهام ک انگار هیچ وقت اون حرفا رو نزدم بهش
...ولی من خیلی زدم توی ذوقش این از همون کلاس نهم گفت رل بزنیم همش بیشتر از ده بار گفتم نه من از این روابط خوشم نمیاد امسالم همش میگفت نه تو مورد آس منی و هی از ازدواج میگفت منم زدم همش گفتم نه ولی اون هنوزم باهام خوبه و همیشه پشتم بوده و تجربه هاشو در اختیارم گذاشتهو دوست خوبیه و من واقعا ناراحتم که چرا اینقدر بدم و سنگدل🙂💔