جاری من سلطان گرگ هاست ...
بقدری خسیسه که نگو ...تا ب مدت میومد خونه پدر شوعرم چون همسایه بودن ..میومد از برنج قند مرغ گوشت بر میداست میبرد که خودش نخره..ولی شوهرم فهمید پاشو برید ..دیگه نیومد..گفت مگه زندگی شما جدا نیست پس خرجتونم جداست دیگه فازت چیه پول نون هم نمیدی ..جمش کرد ...
ینی تو ۱۰ سال ازدواجش خونه خرید ماشینم خرید ..البته پدر شوهرم بهشون زمین داد ..
ینی بقدری شوهره ازش میترسه که نگو ...فکن ماشین تو حیاطه ولی ب شوهرش ب اندازع کرایه پول میده بره یر کار بیاد دقیق کرایه رو میشمره کمتر بیشتر نباشه ..هیچکس مهمونی نمیده اصلن و خودشو مهربون میگیره که بله کسی دعوتش کنه
یال ب سالم گوشت نمیخره ..هیچی ..ینی من دلم کباب میشه بچه ها لاغر سیاه سوخته ...عکن واس ی پفک ب مادره التگاس میکنن...ولی جاریم فقطپول جممیکنه ..انقدر حالم ازینجور زندگیا بهم میخوره ک نگو